نباید لحظه هایی که ماندنی نیستند را عمیقا دوست داشت.
بالاخره خاطرات شیرین می گذرند، روز ها ممکن است شاد و غمگین بگذرند، باید پذیرفت...
می پذیرم اگه گاهی سخت میگذره، می پذیرم اگه خوب نمیگذره :)
خدایا شکرت بخاطر هر حالی تو هر شرایطی.من تسلیم خواست توام
قصد داشتم بار آخری که آمد رشت دعوتش کنم تا یک بار دیگر همدیگر را مزه کنیم. اما همزمان با او، کرونا هم به شهرمان رسید. حتی ملاقات عادی هم معقول نبود. من حرفی نزدم. او هم ظاهرا تمایلی نداشت. دو ماه از روزهایی که این افکار توی سرم بودند میگذرند. حالا خودم مطمئنم نیستم که دلم بخواد یک بار دیگر کنار هم بیدار شویم.
آسمان بارانی استاشک من هم جاری است
شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم – از دلم با خبر است
شاید او می داند
که فرو خوردن اشک
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشک خود را که نگه می دارم با یه بغض کهنه
من رهایش کردم باز زیر باران
من به زیر باران اشکها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم…
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
انفاق عادلانه به دور از اسراف و سختگیری:
«وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» [فرقان/۶۷]
آنان که هرگاه انفاق کنند، نه از حد گذرند و نه تنگ گیرند و میان این دو روش اعتدال دارند.
ادامه مطلب
میدانم دیر میرسی.
همین روزها که سالها میگذرند، نگاهی به در میکنم، نگاه به دیوار و قابهای خاک خورده. گاهی در آیینه، سایه ای سالخورده.
قسم به نادانیام، به نیمهی بازمانده از گذشتهام، به حال. وزنهی این روزها چه سنگین روی سینهام جا خوش کرده است. اتفاقهایی که دقیق به خاطر نمیآورم سرم را به دیوار میرسانند. آنچه خاطرم هست، اما... به دستهای خالیام اشاره دارند. به این که نیستی.
ادامه مطلب
اگه بخوام از حال و هوای امروزم بگم باید بگم که اتفاقا غروب دلگیر جمعه ها رو از تموم روزهای هفته بیشتر دوسش دارم...
چرا که منو به تفکر وادار میکنه ؛ تفکر به خودم ، به دنیای اطرافم و به عمر در گذرم که در هفته ای که گذشت چیکار کردم؟!
چه کار خوبی انجام دادم که یک قدم منو به انسانیتم به چیزی که برای اون آفریده شدم منو نزدیک کرده باشه؟!
ثانیه ها در گذرند مراقب قلبمون باشیم که در پس تپیدن های مُمتَدش چه چیز هایی رو بدست میاریم****
تو فکر میکنی من هم مثلِ بعضی استعارههای آهسته،
جایم فقط کنارِ همین کلماتِ کودن است.
تو فقط یک راه داری: بزن!
همهی تیرهای خلاص
از هجدهمِ همین جهانِ مزخرف میگذرند.
تعلل نکن،
تا ترانهی بعدی راهی نیست.
من آبام را خورده،
کَفَنَم را خریده،
اشهدِ علاقهام به عدالت را نیز خواندهام.
تو یکی ... دستِ مرا نخواهی خواند!
حالا بروم، یا بمانم؟
دارد باران میآید،
دارد یک ذره نورِ آبی
به غشای شیشه نوک میزند.
تو برو نمازت را بخوان،
قطار عمرم با سرعت سریع السیر رو به جلو است. این لحظاتم هستند که از میان تونل می گذرند.شاید به همین دلیل باشد که گاه لحظاتم تاریک میشود و باز دوباره روشن! هنوز یاد نگرفته ام از لحظاتم چگونه خوب استفاده کنم درحالی که نصف عمرم را درحالت نگرانی آینده سپری کرده ام.نگران ازجا در رفتن ریل های قطار عمر یا واژگون شدن تونل هنگام عبور لحظات از درون آن.به راستی من به کجا رهسپار شده ام؟!
ما آن اندازه فرصت نداریم که هم قهر باشیم و هم بغل نکنیم! نگذارید هیچچیز مانع همآغوشیهاتان شود. پستیها و بلندیهای زندگی میآیند و میگذرند... زمان به پایان میرسد... و گاهی جای خالی یک آغوش، یک بوسه، یک لبخند و یک نوازش «حسرت» میشود.آنقدر بوسههایتان را دریغ نکنید که افسوس شود.بدهکار لبها نمانید!ببوسید؛ و بگذارید هُرم آشوب بنشیند بر قلبهایتان.#رحمان_نقیزاده
دریافت
برخی آدم ها به یک دلیل از مسیر زندگی ما می گذرند
تا به ما درس هایی بیاموزند
که اگر می ماندند،هرگز یاد نمی گرفتیم...
(( خسرو شکیبایی))
یک سیب از درخت افتاد،
جهان از قانون جاذبه با خبر شد
میلیون ها جسد افتاد،
ولی بشر معنای انسانیت را درک نکرد...
((چارلی چاپلین))
به زندگی ام می اندیشم،ایستاده در سایه ی شهر ستارگانِ بالا سرم،به فراموش می اندیشم،من دیگر تو را فراموش کردم! نه بخاطر اشتباه تو،بخاطر اشتباه خودم...تو آدمِ اشتباهیِ زندگی من بودی و همچنان هستی
به زندگی ام می اندیشم،ستاره ها چشمک می زنند و این من هستم که می شنوم آوای city of stars را در سرم،به زندگی ام می اندیشم...به آنچه پایان یافته
این منم و ثانیه هایی می گذرند،این منم،شروع کننده ی زندگی جدید!
City of stars,are you shining just for me?:)
نقش پادری را بازی نکنیدفکر میکنید چرا آدمهایی که بیشترین فداکاری و دلسوزی را در حق دیگران میکنند و حتی در این راه از خواستههای خود میگذرند "نمیتوانند" به اندازه افرادی که چنین روشی را در زندگی ندارند، محبوبتر باشند؟برای اینکه محبوب و زیبا باشید هرگز نقش پادری را بهعهده نگیرید تا دیگران از رویتان رد شده و لگدمالتان کنند.سعی نکنید خودتان را به خاطر دیگران قربانی کنید.خواستهها و نیازهایتان را با جرات بیان کنید تا دیگران هم
جنگل،خیابانهای خالی،ساختمانهای تیره،پنجرهای روشن که شما را به فکر وا میدارد.شاید در یک زندگی دیگر فراموش کرده اید لامپی را خاموش کنید،شاید هم کسی هنوز منتظر شماست.تو جایی همین نزدیکی ها خودت را مخفی کردهای اما به چه نامی؟من آن خیابان را پیدا خواهم کرد.ولی،روزها میگذرند،زمان میگذرد و من هر بار به خودم میگویم دفعهی بعد،حتما،پیدایت خواهم کرد.
پرسههای شبانه-پاتریک مودیانو
دنیا می گذرد . حتی درختانی که ریشه هایشان در اعماق زمین جا خوش کرده اند ، از این جاده می گذرند . من و تو هم یک روز غریبانه از اینجا می گذریم .
چرا ایستاده ای ؟ اگر دل به راه ندهی و قدم در جاده نگذاری همیشه ساکن خواهی ماند . سنگین از گرد وغباری کهنه .
اگر قرار باشد که بی هیچ حرکتی بایستی تا نسیم و باد و طوفان تنت را بیهوده صیقل بدهند ، با یک برگ سفید چه فرقی دارید ؟ برگی که در ان شعری عاشقانه نوشته نشده باشد . همان بهتر که در شعله های پاییز بسوزد .
ادام
نظریه ی پیازه یک نظریه ی مرحله ای است بر اساس نظریه ی او ، مراحل رشد شناختی عبارتند از مرحله حسی –حرکتی ، پیش عملیاتی ، عملیات عینی و عملیات صوری.پیاژه معتقد بود این مراحل توالی ثابتی دارند به این معنا که افراد در هر کشور و فرهنگی به ترتیب یکسانی از این مراحل را می گذرند. دامنه ی سنی مطرح شده از سوی پیاژه ، تقریبی است ،برخی کودکان ممکن است مرحله ای را زودتر یا دیرتر طی کنند
ادامه مطلب
عشق من، محدثهمحدثه، عشق مندوست دارم، با اینکه این جمله توان ابراز احساساتم را ندارد. من خواندم که انسان ها هر چه می گذرند عشقشان کمرنگ تر می شود! من تعجب می کنم یا من انسان نیستم یا نویسنده کاربرد کلمه عشق را نمی دانست.همیشه چیزها را توصیف می کنم اما برای تو چیزی نیست که بتواند حداقل اندازه تو باشد. تو از خورشید روشناتر، از آب زلالتر، از کوه فروتنانه تر و از خداوند مهربانتر هستی.
امروز برایم روز متفاوتی بود، روزی بود که با این فاصله ولی تو همی
فاصله درد عجیبیست و زمان دردی عجیب تر. با این که می دانی این فاصله روزی کم خواهد شد و این دوری را پایانی است، می دانی این روزها و ماه ها، سخت و آسان خواهد گذشت چنان که پیش از این گذشته اما... اما لحظات واقعا اذیتت می کنند، سخت می گذرند خیلی سخت. باید خودت را به بی خیالی بزنی، اگر بخواهی هر قدمی که بر می داری را بشماری و هر ثانیه ای که می گذرد را حساب کنی، گذر لحظات پیرت می کنند و گام ها به کام مرگ می کشانندت. بی خیال باش و فقط برو. دنیا بی ارزش تر از آ
سری که برای سرداری آماده شده است شیری است که شغالان و روبهان از آن می ترسند، فرزندان انقلاب، سرداران انقلابند و نه تنها از جان و مال در راه اسلام و انقلاب اسلامی می گذرند بلکه در راه سازندگی و جهاد هرگز خسته نمی شوند و از پای نمی نشینندکسانی که برای مردم کار نمی کنند نمی توانند فرزندان انقلاب را از کار کردن به مردم باز دارندنفرین و ننگ بر کسانی که سفره مردم را خالی می کنند و مردم را می خواهند ناراضی کنندهر چند پول و پله ای نداشته باشیم همت کار
چه عجیب است این روزها
انگار که جسمی با چگالی نامعلوم باشم؛ سرگردان در جام روزگار بالا و پایین می شوم.گویی یکدفعه در تاریکی دریای عمیقی فرو روی و ندانی برای نجات در کدام جهت دست و پا بزنی.
زندگی در قالب کودکی دردمند به پیش چشمانت تلف می شود و تو به دستان بی شکلت می نگری که هیچ حالت مدارایی ندارند.روزها می گذرند و بیشتر در باتلاق وجودت فرو می روی و چه صد حیف که پیغمبری نیست و فرزندان آدم همه غرق گندابشان نالش می کنند.
می فروشند، با ترازویی که لحظه را اندازه می گیرد.دوره گردهایی در کوچه داد می زنند و آرامش همسایه ها را می گیرند که آرامش بفروشند.
کسی را از خواب زمستانی بیدار می کنند که آرامش، سالهاست ترکش کرده است، فروشنده فریاد می زند: حقیقت می فروشم، رازهای کهنه می خرم! بشتابید، راستی می فروشم، اکراه ناگفته ها را می خرم!
لبخند می فروشم، بیایید توانایی درک آدم می فروشم.
هنوز عابران عبوس از کنارش می گذرند و او با لبخد از یکی می پرسد: چیزی نمی خری؟ به تو رایگا
خدا می دونه چقدر بعضی وقتها حس های مختلف قاتی پاتی دارم... چقدر ذهنم شلوغ میشه... سرعت زندگی هم که زیاده... روزها تند تند می گذرند ... همش وقت کم میارم... گاهی خسته میشم، دلم می خواد هیچ کاری نکنم... دو تا کتاب دارم می خونم... برای نوشتن داستان به سوژه های مختلف فکر می کنم...
ذلم آزادی و رهایی می خواد ... دلم تنگ میشه ... ذهنم همش درگیر هزار موضوع و مسئله متفاوته...
خوشحالم که توی زندگی تجربه های متفاوتی داشتم ... ولی گاهی هم افسوس می خورم که چرا بعضی از سالها
بشکن چینی نازک تنهایی من را...
اگر بتوانم تو را در یک کلمه توصیف کنم، بی تأمل خواهم گفت: «عشق»!آری، ای عشق هر بار در قنوت نمازهایم می خوانم: «ربنا آتنا فی دنیا لیلا و فی الآخرة لیلا و قنا عذاب دوری لیلا»باور کن، از اینکه عاشق توام احساس غرور میکنم.هر وقت یادِ تو میاُفتم؛ در ذهنم مهربانی خطور میکند. چگونه میتوانم تو را تصور کنم و حسرتی غریب بند بندِ بدنم را نلرزاند؟!خودت بهتر میدانی که لحظات انتظار چقدر سنگین میگذرند. اگر گذرت به این ح
دخترم...
بلاخره یک روز میرسد که آن کسی که بیشتر از همه ی زندگی ات دوستش داری، رو به رویت می ایستد تا دلت را بشکند و برود
این یک حقیقت تلخ است، کسانی که بیشتر دوستشان داریم، قدرت بیشتری برای شکستن ما دارند...
غم قسمتی از زندگی است که اگر نبود، شادی معنی اش را از دست می داد،
دیر یا زود روز های سخت میگذرند. به خودت ایمان داشته باش!
| اهورا فروزان |
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:اِن اکرم العباد الی الله بعد الانبیاء العلماء ثم حملة القرآن یخرجون من الدنیا کما یخرج الانبیاء و یحشرون من قبورهم مع الانبیاء ... .همانا گرامی ترین مردم در نزد پروردگار بعد از پیامبران، علماء و سپس حاملان قرآن هستند، آنها خارج می شوند از دنیا همان گونه که انبیاء خارج می شوند و برانگیخته می شوند از قبور همراه انبیاء و می گذرند از صراط با انبیاء و می گیرند ثواب و پاداش انبیاء را پس چه خوب پاداشی است برا
چشمهایم را باز میکنم. خواب تمام شده و دوباره هوشیار شدهام. لعنتی، چه قدر هوشیار بودن عذابآور است. توی رختخواب با خودم کلنجار میروم که دوست ندارم از جایم تکان بخورم ولی در عین حال باید صبحانه بخورم وگرنه سوزش معده و روده رهایم نمیکند. تازه اگر خوششانس باشم و مثانهام پر نباشد. معدهام سعی میکند غذا را پس بزند و من سعی میکنم برای زنده ماندن لقمهی کوچکی هم که شده در دهانم بگذارم. حس عجیبی در کل بدنم دارم. به گمانم اضطراب است. بعد
به آخرینهای ۹۷ هم رسیدیم، هر چند که هیچ دو لحظهای مثل هم نیست و هر آن در حالِ تجربهی آخرینی هستیم!
۹۷من با ۹۶ام و با قبلیهای آن متفاوت بود همانطور که هیچ دو لحظهای شبیه هم نیست، اما جنس تفاوتش در دردی بود که قطعا #توفیق_اجباری بوده برای وسعت روح! برای امتحان ادعاهایم! برای شناخت خود و بازشناخت آن!
در تک تک روزهایی که بر ما میگذرند کم نیستند اتفاقات شیرین و قطعا هستند لحظات تلخ! اما این نگاه ماست که به این شیرینیها و تلخیها ضریب می
بهار. تابستان. پاییز. زمستان. گل ها شکوفه می دهند. سال نو می شود. ماه ها تغییر می کنند. فصل ها جابه جا می شوند. پادشاهی ها طلوع می کنند و سپس سقوط می کنند. قلم سرنوشت همچنان با سرعتی سرسام آور می نویسد. زمان پیش می رود و پشت سرش را نگاه نمی کند. نسل به نسل همه چیز تغییر می کند. انعکاس شعرهای سروده شده میان ذرات هوا به گوش می رسد. اگرچه امروز کوتاه است، اما آنچه می گذرد جاودانه می ماند.
بهار. تابستان. پاییز. زمستان. سال ها می گذرند. ماه ها تغییر می کنند.
اگه بخوام از حال و هوای امروزم بگم باید بگم که اتفاقا غروب دلگیر جمعه ها رو از تموم روزهای هفته بیشتر دوسش دارم...
چرا که منو به تفکر وادار میکنه ؛ تفکر به خودم ، به دنیای اطرافم و به عمر در گذرم که در هفته ای که گذشت چیکار کردم؟!
چه کار خوبی انجام دادم که یک قدم منو به انسانیتم به چیزی که برای اون آفریده شدم منو نزدیک کرده باشه؟!
ثانیه ها در گذرند مراقب قلبمون باشیم که در پس تپیدن های مُمتَدش چه چیز هایی رو بدست میاریم****
فرزندان شما به حقیقت فرزندان شما نیستند !آنها دختران و پسران زندگیاند در سودای خویش .آنها از کوچه وجود شما میگذرند اما از آن شما نیستند !
و اگر چه با شمایند، به شما تعلق ندارند !عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشههایتان را برای خود نگه دارید. زیرا آنها را نیز برای خود اندیشهای دیگر است .جسم آنها را در خانه خود مسکن دهید اما روح آنها را آزاد گذارید .
زیرا روح آنان در خانه «فردا» زیست خواهد کرد که شما حتی در رؤیا نمیتوانید ب
روزها پی در پی میگذرند و من
در پی فرصتی برای زیستنی متفاوت
فرصتی برای خوانشی دیگر از زندگی
فرصتی برای نگاهی دوباره به خویشتن...
ماهها یک به یک میگذرند و من
به دنبال یک فرصت برای فرار از ملال یکنواختی
فرصتی از جنسی متفاوت
فرصتی برای خلوت با خود
سالها، آه
هر سال مالامال از تجاربی تلخ و شیرین
مالامال از لحضاتی به زیبایی گل
لحظاتی به شیرینی آب
دلم میخواست هفتهها 10 روز داشتن! که وقت بکنم قبل از اینکه آخر هفته نقطه بذارن و برگردن سر
امام علی (ع) :فرصت ها مانند ابر ها در گذرند پس فرصت های خوب را غنیمت شمارید.
همه ما انسان ها می دانیم که اگر هیچ نعمتی در دنیا نداشته باشیم (که مسلما داریم ) نعمت عمر در اختیار همه ما قرار گرفته است. بعضی از انسان ها از لحظه لحظه ی زندگی نهایت استفاده را می کنند و متأسفانه بعضی افراد به وقت و عمر خود اهمیت چندانی نمی دهند و همه چیز را به فردا موکول می کنند و نمی دانند که ممکن است یکی از همین روز ها باید با عمرشان خداحافظی کنند.
شما جزء گروه دوم نباشی
این سرگردانی، این بی تو بودن، این تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
روزها میگذرند و ما همینطور غرق میشویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرقتر میشویم. انگار هرچه دست و پا میزنیم در جهت عکس حرکت میکنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راهگشا یک دست گرهگشا یک دست نورانی.
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا میز
سرش را خم می کند سمتم و لباسم را چک می کند: دقت کردی مردم همش بهت نگاه می کنن؟
با شیطنت می خندم: شاید چون خوشتیپم؟!
درحالیکه به روبه رو خیره شده: وقتی کسی بهم خیره میشه مضطرب میشم. همش فکر می کنم پشت لباسم خونی شده.
یاد وقت مدرسه افتادم. همیشه برگشتنی چندبار باید پشت لباسش را چک می کردیم و بهش اطمینان میدادیم که تمیز است.
: هرچند که لباس معمولی پوشیدم.
سرش را تکان می دهد: درسته.
.
نشسته ایم کنار فواره.
: به نظرت قبول میشیم؟
دوباره لودگیم عود می کن
ساعات اول را در بهت و حیرت محض گذراندم. توییتها، خبرها، تسلیتها و نفرینها را یک به یک خواندم و هزار خنجر غم در قلبم فرو نشست. خودم اما لال شده بودم. حالا اشکهایم را ریختهام و سکوت مرگبار حاکم بر خانه کلافهام کرده. آمدم شعری از شاملو بنویسم، آمدم خطی از براهنی، از رولان بارت، از اوون ویلسون بنویسم اما ننوشتم. که این واقعیت عریان را کی توان به قلم شعر و نثر در آورد؟ صورت شادان پونه، صدای پدر راستین، چشمان کاربر توییتری که سه روز پیش ن
- ای انسان مرموز، آنکه بیش از همه دوست میداری کیست؟
پدرت؟ مادرت؟ خواهرت یا برادرت؟
- نه پدر دارم، نه مادر، نه خواهر و نه برادر.
- دوستانت؟
- سخنی بر زبان میآورید که معنایش هنوز برایم ناشناخته مانده.
- وطنت؟
- نمیدانم که در کدام نقطه از جهان است.
-زیبایی؟
- او را دوست میداشتم، اگر به کمال رسیده و جاودانی بود.
-زر؟
- از آن بیزارم همانگونه که شما از خدا بیزارید.
- آه، پس چه دوستداری، ای غریبهی شگفت انگیز؟
- من ابرها را دوست دارم...ابرهایی که م
معمولا کودکان با نقاشیهای خود میتوانند آنچه در ذهنشان میگذرد را نشان دهند بنابراین تفسیر نقاشی کودکان از اهمیت زیادی برخوردار است. کودکان هر آنچه را که دوست دارند داشته باشند و یا از زندگیشان بیرون بیاندازند را با حواس کودکانه خود در نقاشیهایشان ترسیم میکنند. نقاشیهایی که اغلب والدین از آنها به صورت سرسری میگذرند و یا آنها را خط خطیهای کودکانه میدانند، ممکن است پر از رازهای نهفته زندگی کودکانشان باشد که والدین را می
یا رفیق
فوعزتک لو انتهرتنى ما برحت من بابک و لا کففت عن تملّقک ...**
به خودت قسم اگر من را از در خانه ات برانی، جایی نخواهم رفت... پشت در خواهم نشست... فریاد خواهم زد با همه جانم... اشک خواهم ریخت با همه وجودم... صدایت خواهم زد با همه امیدم... مدام می خوانمت... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق... یا رفیق...
مردم می گذر
تابستان98ساعت12شب:هنوز صدای ماشین ها و موتور هایی که از خیابان می گذرند،به گوش می رسد.تابستان است و شب گردان زیادی فراری از گرمای سوزان روز،نهایت بهره را از خنکی مطبوع شب می برند.هر از چند گاهی صدای ترمزی شدید به گوش می رسد که دلهره ای عجیب به جان انسان می اندازد و او را ناخودآگاه،منتظر شنیدن صدایی در ادامه کار می کند.صدای فریاد کسی بلند می شود؟یا صدای برخورد با یک جسم سخت؟یا شاید هم صدای کمی بد و بیراه و سپس صدای گازی که کم کم بلند می شود و د
صهبای عزیزم
عیدت مبارک
اکنون قریب به 26 ساعت به آغاز نوروز و بهار باقی مانده است. میخواستم متنی برای تبریک سال نو برای همه بنویسم، اما حیفم آمد که خطاب این تبریک به شما نباشد. حیفم آمد که از سال پیچیده ای که گذشت چیزی با شما نگفته باشم.
صهبا جان
روزها و سالها در گذرند. خاطراتشان همچون خط رنگی که از دور پیداست. اما همین روزها، تا در کنارشان هستیم ذره ذره می گذرند. فقط وقتی گذشتند، حیف شدنشان را میفهمیم. دیر درمی یابیم که روزها و سالها را درنیافته
بیستم فروردین،ولادت حضرت ولی عصر(ع)، مقارن شده است با زمانی که انرژی هسته ای حق مسلم ما بود!
قطعا بیستم فروردین آن سالها، نماد ایستادگیو شرافت، و سرانجامِ برجام، نماد وادادگی یک دولت و کشور به حساب می آید .
درود بر شرف آنانی که برای سر بلندی ملت، از هرخطری می گذرند و ننگ ابدی بر آنانی که اقتدار ملتی را جاهلانه و آغشته به خیانت، به "ثمن بخس" فروختند!
مردان شجاع و شرافت همیشه در دل جای دارند حتی به ظاهر، نباشند!
پرتاب کردن اشیاء مستلزم هماهنگی بین دست و چشم کودک است و هنگامیکه کودک شروع به پرتاب کردن اشیاء میکند، نه تنها بسیار به خودش میبالد که یک مهارت جدید را کشف کرده، بلکه والدین نیز باید خوشحال باشند که او یک مرحله رشد دیگر را نیز طی کرده است، هرچند که این امر ممکن است آنها را خوشحال نکند که او ماکارونی را از بشقابش بر روی زمین بریزد و یا پستانکش را در خیابان از دهانش به بیرون پرت کند. در واقع با این کار کودک در حال بررسی نیروی جاذبه است، اگر
ماساژ و دستگاه لنفاوی
ماساژ حذف ضایعات متابولیک را تحریک می کند.
سیستم لنفاوی یکی از انتقال دهنده های این ضایعات می باشد و در سلامتی بدن نقش بسزایی دارد.
فزونی مایع لنف یا اثرات یک زخم از مجرا ها و گره های لنفاوی می گذرند و به بدن در جهت جبران کردن و بهبود یافتن هر چه سریعتر ضایعه کمک میکنند.
مدتیه نیومدم اینجا چیزی بنویسم . ولی دلم تنگ میشه . یادداشت های خودمونی رو دوست دارم . یادگاری می مونه . این روزا جدی چسبیدم به داستان نویسی . دارم داستان کوتاه می نویسم . کنارش هم کتاب می خونم . داستان های سیمین دانشور و نویسنده های دیگه رو می خونم . کمکم می کنه که بهتر بنویسم .
دو روز دیگه تولدمه ... 42 سالم تموم میشه ... باید دیگه یه تکونی بخورم و بنویسم ...
امروز به مووینگولی خودم گفتم : دو روز دیگه تولدمه ؟ چیکار کنم ؟
خندید ... منم خندیدم ... بهش گفتم
آره من مطمئنم مطعنم شب جمعه ای که مصادف شود با شهادت عمه جان زینب با همه ی شب های جمعه ی دیگر فرق دارد...
من مطمئنم نگاه آقای شب های جمعه ای که نام عمهیشان زینب برده شود با همه نگاه های شب های جمعه ی دیگرشان فرق دارد...
من مطعنم سال ۹۸ سال خوبی نخواهد بود، سال سختی خواهد بود، سال غربال گری خواهد بود...مطمئنم خیلی هایمان در این غربال گری دانه ریز میشویم و غل می خوریم میفتیم پایین از نگاه آقا...
آنقدر مطئنم که سر سجادهام نزدیک سال تحویل ب
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من خوبم. دارم روزهایم را میگذرانم. کرخت و بیحوصله میگذرد، اما میگذرد.
از آخرین باری که برایت نوشتهام خیلی میگذرد، نه؟ ببخشید. عید که شد میخواستم برایت یک نامه جدید بنویسم، اما ننوشتم. فکر نکنی تنبلی کردمها، دلیلی پشتش بود. بیخیال.
سال نهم دارد تمام میشود. باورت میشود هیک؟ من باور نمیکنم. دو سه ماه اول این سال چنان کند گذشتند که گویی سالیان سال بود. اما حالا، انگار روزها دارند سریعتر میگذ
اولین شماره نشریه دیجیتالی کلینیک برای مخاطبان و همراهان دوست داشتنی کلینیک
دانلود رایگان، مخصوص اولین شماره و هدیه نوروزی به شما
کاری از کلینیک مشاوره میرموسوی؛ پذیرش: 02177249607
مجله روانشناسی
چرا مجله روانشناسی؟ آنهم دیجیتال!
این روزها حوصله ی مردم برای مطالعه کتاب ها و مجله ها کم شده، کافی ست بدانند با نشریه ای روبرو هستند که صفحات زیادی دارد. از خیر مطالعه ی آن می گذرند. به همین راحتی!
حال اگر در دسترسشان نباشد و مجبور باشند مسافتی را طی
آدمها تنها آن لحظهای نیستند که تو تازه ملاقاتشان کردهای و با اولین واکنشی که ازشان دیدهای، صفتهایی را توی ذهنت بهشان چسباندهای. آدمها کهکشانی از لحظهها هستند، گاهی به سرعت نور از کنار هم میگذرند و در این گذر، تداعیها و تصویرهای انتزاعی ردوبدل میشود. گاهی اما دو کهکشان از دو آدم، همپوشانی پیدا میکنند. آن وقت فرصت داری که لحظههای خودت را پیدا کنی. جلو میروی و مثل فضانوردی معلق دنبال کشف تازهای هستی. شاید تو در دیگ
در شرایطی که عزیزانی برای دفاع از حریم امنیت ، از مال و جان خود می گذرند ، کسی مثل علی مطهری امید! دارد که ای کاش آیت الله خمینی آن نامه را به منتظری نمی نوشت. تو چکاره هستی که برای رهبر انقلاب تعیین تکلیف می کنی! تو و امثال تو کسانی هستی که با کشاندن وزیرانتا و رئیس جمهورتان به صحن مجلس و به راه انداختن جنگ زرگری ، ملت را تحقیر! می کنی که به گفته آقای وزیر بهداشت خودتان به ایشان (منظور رئیس دولت و شایدعلاوه برآن منظورش مجلس کنونی بود) رأی داده ای
زمان از در خارج می شود.دنبالش می دوم و صدایش می زنم:
-زمان.لطفا وایسا.
نمی ایستد.همان طور که می رود از پشت سرش نگاهم می کنم و می گوید:
-نمی تونم.باید برم.لحظه هایم تند و تند می گذرند.
-لطفا نرو.وایسا.حالا چرا این قدر تند می ری.یواش تر برو.
در این لحظه بهش رسیده بودم و با هم راه می رفتیم.
-گفتم که نمی تونم.این طوری هم بهم نگاه نکن.
-آخه زمان جان.خواهش می کنم.خیلی تند می ری.لطفا وایسا.
نگاهم می کند و می گوید:
-چرا وایسم؟
سرم را خم کرده ام و با انگشتانم بازی م
این نوشته را برای ثبت در حافظه ی این صفحه می نویسم ، در حالیکه که روزها دارند به سرعت می گذرند ،به سرعت شیوع کرونا
ما در شرایط قرنطینه و بدون تماشای آدم ها ، درخت ها ، گل ها ، خیابان ها و ماشین ها و . . . داریم به استقبال سال نو می رویم.
جهان در تعطیل ترین وضعیت ممکنه قرار دارد، کار و ذرس و دانشگاه تعطیل است . . رفت و آمدها تحت کنترل است . . پروازها کنسل است . .
روزانه چند صد نفر کشته می شوند و چند هزار نفر مبتلا . . .
همین امشب آقای تام هنکس هم خبر دا
کانال ترکیه یکی از پروژه هایی است که کشور ترکیه سالهاست در حال بررسی آن است و اخیرا احداث آن آغاز شده است
این کانال 45 کیلو متر طول دارد و به منظور اتصال دریای سیاه به دریای مرمره احداث شده است
عرض این کانال بین 250 تا 1000 متر و عمق آن 25 خواهد بود
پیش بینی می شود این پروژه در سال 2023 به پایان برسد
کانال جدید استانبول تاثیر بسیار زیادی در عبور و مرور کشتی ها در تنگه ی بسفر خواهد گذاشت. سالانه تعداد قابل توجهی کشتی از تنگه ی بسفر می گذرند
محل ساخت ای
مردمان آهستهآهسته به خواب میروند و شب آهستهآهسته روشن میشود. خاموشان آرامآرام حجرههای خلوت و کار ترک میکنند و از راهروهای رخشان میگذرند و در کوچههای باریک شهر و در میادین نادیدنی به دیدار میرسند. خاموشان با مشعلهای خرد و بیداری در دست، به رقص برمیخیزند. خورشیدان روز و مشعلداران شب، تا چرخ بچرخد و بشر نو شود.
جامها بالا میرود و خون طرب به جوش میآید، ظلمت پیراهن میدرد و دیوان و آمال شوم و سرابهای فکر، به سردابها و سر
به پسرم : وصیت نامه امام علی به فرزندش امام حسن علیهما السلام (بخشی ازنهج البلاغه)
به پسرم : امام علی (علیه السلام)، نشرمعارف
معرفی:
این سفارش های پدری است که می رود، پدری که می داند لحظه ها می گذرند.فرزندم! گفتم پیش از اینکه عجلم شتابان از راه رسد این سفارش ها را بنویسم و این اوصاف را برای تو ثبت کنم.پسرم! به وصیت من خوب فکر کن.
بریده کتاب(۱):
خیلی وقت ها دعایت را دیر اجابت می کند؛ چون در این تأخیرها پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار می دهند،
فرزندان شما به حقیقت فرزندان شما نیستند !آنها دختران و پسران زندگیاند در سودای خویش .آنها از کوچه وجود شما میگذرند اما از آن شما نیستند !
و اگر چه با شمایند، به شما تعلق ندارند !عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشههایتان را برای خود نگه دارید. زیرا آنها را نیز برای خود اندیشهای دیگر است .جسم آنها را در خانه خود مسکن دهید اما روح آنها را آزاد گذارید .
زیرا روح آنان در خانه «فردا» زیست خواهد کرد که شما حتی در رؤیا نمیتوانید ب
داستان «دکتر خوب» عمدتا
در بیمارستان میگذرد. حوادث تند و سریع میگذرند. وقت زیادی در اختیار نیست. تصمیمها
باید درجا گرفته شوند. وضعیت اغلب اورژانسی است! شخصیت محوری داستان جراح جوانی
است که مبتلا به اوتیسم است. شخصیتپردازیها بهنظرم بسیار دوستداشتنی و جالب در آب
درآمده. بیشتر از این توضیح ندهم که داستان لو نرود. از دیدن فصل یک راضی بودم.
این روزها با همه شوقی که برای دیدن روی ماهش دارم به کندی می گذرند.........
این روزها دو مسافر داریم.........
یکی را باید راهی کنیم به آن طرف دنیا.........
و اما باید چشم به راه این یکی باشیم............
خدایا خودت حافظ همه مسافران باش........
آمین.
اقرا بسم ربک الذی خلق ن والقلم و مایسطرونبنام خالق اقرا و بنام آفرینش ن والقلمو انسان با این دوکلمه حیات را حق ملزم میداند قبل از مموتابتدا با درایت خواندیم و با عشق نگاشتیم . همیشه خوانندگان نگارنده گان بحق زیبایی خالق هستند.نگارنده تکمیل کننده زیبایی مخلوق در کره خاکی می باشد.آنکه قلم راسخ را از نی شکوه گر در دست گرفت شکوه را با عشق ،عشق را با صفا ؛صفا را با مهربانی و مهربانی را با عقلانیت به رشته تحریر در خواهد آورد. چه خوانندگان و نگارنده
صدای آهنگ ماشینی که رانندهاش از توی آینه ما را نگاه میکرد و قول میداد که اگر نرسیدم خودش برسانندم تهران، صدای ضبطش که تو را خطاب میکرد: عزیز راه دورم و چیزهایی در ادامهاش که زیاد به ما ربطی نداشت، چشمهات وقتی خوابی، وقتی بیداری و میتوانم ببینمشان، وقتی برق میرود و با چراغ قوه میبینمشان، وقتی خوابی و غر میزنم، وقتی بیداری و بازی میکنیم، وقتی اولویت نوع ماستها را من انتخاب میکنم، وقتی میخندی، وقتهایی که قلقلکم میده
یه وقتایی بوده ک ب خودم میگفتم ( قراره روزای سختی رو پشت سر بزاری)
و بعد مثل تمام ادما سعی میکردم لبخند بزنم و بگم ( همهی اینا زود گذرند، اینم میگذره .. فقط کافیه کمی صبر کنی)
خب من ، هر کاری ک برای ارامش خودم نیاز بوده رو سعی کردم انجام بدم..
توی زندگی همهمون لحظاته غمانگیزی وجود داشته..
برای مثال => ارامش نداشتن ، بیماری ، دعوا ، شکست ، خیانت ، مرگ..
اینا چیزایی هستن ک برای هر کدوممون یه بار اتفاق افتادن..
خب تو این وقتا چیکار میکنید؟ اول کیو ا
اقرا بسم ربک الذی خلق
ن والقلم و مایسطرون
بنام خالق اقرا و بنام آفرینش ن والقلم
و انسان با این دوکلمه حیات را حق ملزم میداند قبل از مموت
ابتدا با درایت خواندیم و با عشق نگاشتیم . همیشه خوانندگان نگارنده گان بحق زیبایی خالق هستند.
نگارنده تکمیل کننده زیبایی مخلوق در کره خاکی می باشد.
آنکه قلم راسخ را از نی شکوه گر در دست گرفت شکوه را با عشق ،عشق را با صفا ؛صفا را با مهربانی و مهربانی را با عقلانیت به رشته تحریر در خواهد آورد. چه خوانندگان و نگار
توییتر و اینستاگرام را بستهم چند وقتیه و دارم سعی میکنم از وقتهای بیکاریم که متاسفانه یا خوشبختانه کم هم نیستند استفادهی دیگری بکنم. هشت نه ماهیه که کار نمیکنم و به طبع یک یکقرانی هم در نیاوردهام.روزهای بیست و یک سالگی میگذرند و هر روز بیشتر از روز قبل سردرگمم. ح یک روز نوشته بود: "هر شب با این امید میخوابی که روز بعد یه کم کمتر گنگ باشه." و صبح میبینم که نیست. میبینم که بیشتر از روز قبل و روزهای قبلش نمیدونم باید چه
دلایل قیام امام حسین(ع)
روزها همچنان از پی هم میگذرند و دوباره محرم با آن حال و هوای سحرانگیزش از راه میرسد.
دوباره عطر خوش حسینی به مشام میرسد و نوای «یاحسین»گوش جان را نوازش میدهد.عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است، فرهنگى برخاسته از متن اسلام ناب که نقش حیاتى را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهاى آن ایفا کرده است.
درباره رویداد عاشورا بسیار گفته و نوشتهاند.
اما شنیدن دلایل این قیام بزرگ، از زبان خود امام، شیری
امروز جمعه ۲۸ تیر است... بعد از دقیقا دو ماه و نیم شکست من در مقابل تو. باید به این اعتراف کنم که من از همان جمعه ای که تو را دیدم در مقابلت مغلوب شدم و این اشتباه بود. گاهی این احساس شکست پررنگ و کمرنگ می شد اما بود. همیشه بود. در پست قبل نوشتم که ۲۶م، یا آخرین چهارشنبه ی بی توست و یا دیگر همه ی چهارشنبه ها بدون تو می گذرند. اشتباه می کردم. چهارشنبه با تو سپری شد و من اصلا حواسم به این موضوع نبود. از چهارشنبه یک صحنه را به خاطر می سپارم و آن هم لحظه ای
کشتیها که شب در پهنه اقیانوس از کنار هم می گذرندبا هم گفتگویی کوتاه دارند:نخست به یکدیگر علامت می دهندو سپس صدایی در تاریکی شنیده می شود.چنین است در اقیانوس زندگی که ما چون دو کشتی از کنار هم می گذریمو با هم گفتگو می کنیم:نخست یک نگاهو سپس یک صداو آنگاه تاریکی و سکوت.هنری وادزوُرث لانگ فلو"Signals in the Dark"Ships that pass in the night, and speak each other in passing,Only a signal shown and a distant voice in the darkness.So on the ocean of life we pass and speak one another, Only a look and a voice, then darkness again and a silence.Henry Wadsworth Longfellowب
عزیزان سلام!
در زندگی روزمره بعضی چیز ها گذرایند و بعضی چیزها ماندگار!
زمان می گذرد و ما می مانیم و اشیا و لوازمی هم در اطراف ما باقی می مانند. باد گذراست و خاک ماندگار!
سختی ها می گذرند و خاطراتِ آن سختی ها می مانند و در خاطر ما ثبت می شوند.
سختی ها ما را در فشار و عذاب نگاه می دارند و روح ما را صِیَقل می دهند و روح ما درخشان تر می شود.
بعضی سخنان نامناسب روح ما را می خراشد و ما را آزار می دهد، اما تاب و توان تحمل ناملایمات را در ما بالاتر می
دانلود رمان لرزیدن قلب یک پری | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل, دانلود رمان لرزیدن قلب یک پری با لینک مستقیم, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان جدید
♦ نام رمان: لرزیدن قلب یک پری (جلد اول)
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه، فانتزی و تخیلی
♦ تعداد صفحات: 401
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 2.93 مگابایت
♦ نویسنده: pariafsa
♦ توضیحات:
روایت عاشقانهای در اعماق اقیانوس، آنجا که انوار خورشید بی تابانه از میان امواج می گذرند تا شن های کف
این روزها شهر پر است از یاد تو!عطر تو تا کجاها که نمیرود.دل آسمان که برایت تنگ میشود، بغضش میگیرد و بیهیچ بهانهای هایهای میبارد.اینجا،
روی زمین... تمام کوهها و درهها، سنگها و صخرهها، گلها و سبزهها،
درختان کوچک و بزرگ، خشکیها و دریاها، حتی تمام پرندهها و چرندهها...
از اشکهای پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور میشوند و یاد تو
میافتند.اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضیاند؛ همیشه غم دارند و احساس میک
روزهای آخر سالم بیبرنامه و خودانگیخته و پرهرجومرج میگذرند. باید همینطور باشد. وضعیت ایدهآل من برای اسفندماه، بیهدف و بدون وظیفه و چارچوب بودن است تا بشود در این احساس تعلیق شناور ماند. در این حالی که انگار وقت دارد تمام میشود، برای خیلی کارها دیگر دیر شده اما هنوز هم به نقطهٔ شروع نرسیدهایم. کدام کارها در اولویت است؟ آنهایی که شب عیدی حالم را خوب میکند. دویدن و آشفتگیش را دوست دارم به شرط آنکه گاهی کنار بایستم و تب و تا
این روزها شهر پر است از یاد تو!عطر تو تا کجاها که نمیرود.دل آسمان که برایت تنگ میشود، بغضش میگیرد و بیهیچ بهانهای هایهای میبارد.اینجا،
روی زمین... تمام کوهها و درهها، سنگها و صخرهها، گلها و سبزهها،
درختان کوچک و بزرگ، خشکیها و دریاها، حتی تمام پرندهها و چرندهها...
از اشکهای پر از دلتنگی آسمان، برای تو! مست و کیفور میشوند و یاد تو
میافتند.اما موجوداتی هم هستند که همیشه ناراضیاند؛ همیشه غم دارند و احساس میک
سکوت باید
سکوتی معنادار برای تکرار نبودن
سکوتی کشدار برای تازه شدن
سکوتی سخت برای پختگی
سکوت اما انتها ندارد!
مبادا غرقش شوی!
مبادا نفهمی و بگذرد!
فرصتهای "زندگیکردن" را میگویم
باید دل سپرد
حیف است تنهایی
حیف است سرشار نکردن دیگری از بودنت...
باید سرشار کردن خودت از بودنش...
روزها میگذرند و تو همچنان در سکوت
باید گفتن
باید شنفتن
باید اشتباه کردن، جبران کردن
باید دل سپرد
به او، به چشمانش، دستانش، شیرینی لبانش
به آن اتفاق ساده -که سرشار
امام حسن مهربان سلام
این نوشته ایست از علی اصغر که چندین سده بعد از شما به این دنیا رسیده
چند شب پیش سالروز تولد شما بود. همین
میخواهم در مورد همین "همین" بنویسم
جرقه ی این حرفها وقتی زده شد که یک توئییت خواندم، که میگفت کسی سال گذشته در روز میلاد شما از بی عائلگی دلگیر بوده و دوستش به او میگوید که بیاید و از شما بخواهد تا شما از خدا برایش بخواهید و حالا امسال همسری دارد و فرزندی در راه...
چی شد دقیقن که از زندگی من کمرنگ شدید؟ چی شد که اهل توسل نی
بچه که بودم هر بار با مادرم در خیابان راه می رفتم به این فکر می کردم که همینطور که من آدم های اطراف را می بینم و از کنارم می گذرند و در تمام مدت عمر من نقش آنها در زندگی من همین 30 ثانیه است من هم برای آنها همین حکم را دارم. به این فکر می کردم که من هم از تمام عمر آنها همین یک جمله کوتاه را که در حال گذر می گویند می شنوم به اینکه آنها هر کدام برای خود یک «من» هستند و برای من «آدم های زندگی ام». کسانی که در زندگی من سیاهی لشگر هستند و در زندگی خودشان نق
با خودم
فکر میکنم که بخشیدن یعنی چه؟ این رأفت درونی از کجا ریشه میگیرد که میتوان کسی
با ظلمهای پیوسته یا گسسته را بخشید و از فکر کردن به نامهربانیهایش رهایی پیدا
کرد؟ بعد، شروع میکنم به ورق زدن آدمهایی که زخمهای کهنه بر سینهام کاشتهاند
و فکر میکنم به خودم که قطعِ به یقین خواسته و ناخواسته درد شدهام در جانِ
دیگری.
راستی آنها
که میبخشند چقدر غریب و ناشناختهاند؛ همانان که حتی از خون عزیزکردهشان میگذرند...
اما فراموش
و زمانی که با شوق فراوان از روزمرگی هایت، از چیز هایی که کوچکند اما شادت میکنند؛ مینویسی و تعریف میکنی با خودم میگویم ای کاش من هم یکی از آن روزمرگی ها بودم بلکه مورد توجهت واقع میشدم.
باورم نمیشود حسی و صدایی درونت نباشد که مدام در گوشت بخواند: «او باید در کنارت باشد». باورم نمیشود چون همین وضعیت دارد جان مرا میگیرد.
و روز هایی که چقدر سرد و بی روح میگذرند؛ کجاست آن میلی که هر شب مرا به منزل بکشاند، از سخت ترین شرایط و از دور تر
روزها میگذرند و به این فکر میکنم بدنم قرار است به قرصها عادت کند. برنامهای که روانشناسم به من داده را رعایت میکنم و حسی درونی باعث میشود تا میل داشته باشم به سمت جلو حرکت کنم. اشتیاق دارم تا بهتر شوم و این بهتر شدن را ببینم. این روزها مشاهدهگر خودم هستم. تغییراتم را میبینم؛ چه مثبت باشد و چه منفی. آرامترم. دیگر با حملههای اضطرابی دچار وحشت نمیشوم و خیال نمیکنم که قرار است بمیرم. حتی اگر تمام روز در تخت باشم خودم را سرزنش نمی
دوغ یکی از نوشیدنی های محبوب می باشد که معمولاً بر سر سفره ها ، مهمانی ها و مجالس سرو می شود. اما هستند خانواده هایی که به هیچ عنوان از این نوشیدنی نمی گذرند و همیشه پای ثابت سفره های شام و ناهار آنهاست. اگر کمی حوصله به خرج دهید در منزل می توانید دوغ بسیار بهداشتی تهیه کنید. ما در این مطلب از آموزش آشپزی طرز تهیه دوغ گازدار به دو روش را توضیح داده ایم. دوغ را هم می توان با شیر و هم ماست تهیه کرد که در ادامه مطلب هر دو روش به جزئیات قرار داده شده اس
هادی چیتساز
حضرت امام(ره) در منشور روحانیت، علاوه بر تخصص در فقه و اصول و سایر علوم حوزوی، شرایط دیگری را برای مجتهد می شمارند که عبارتند از:
۱. احاطه به مسائل زمان خود
۲. تخصص در مسائل سیاسی و اظهار نظر سنجیده
۳. آشنایى به روش برخورد با حیلهها و تزویرهاى فرهنگ حاکم بر جهان،
۴. داشتن بصیرت و دید اقتصادى،
۵. اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان،
۶. شناخت سیاستها و حتى سیاسیون و فرمولهاى دیکتهشده آنان؛
۷. درک موقعیت و نقاط قوّت و
امام حسن مهربان سلام
این نوشته ایست از علی اصغر که چندین سده بعد از شما به این دنیا رسیده
چند شب پیش سالروز تولد شما بود. همین
میخواهم در مورد همین "همین" بنویسم
جرقه ی این حرفها وقتی زده شد که یک توئییت خواندم، که میگفت کسی سال گذشته در روز میلاد شما از بی عائلگی دلگیر بوده و دوستش به او میگوید که بیاید و از شما بخواهد تا شما از خدا برایش بخواهید و حالا امسال همسری دارد و فرزندی در راه...
چی شد دقیقن که از زندگی من کمرنگ شدید؟ چی شد که اهل توسل نی
اقتضای اینکه می دانم نوشتنم حتی به درد خودم هم نمی خورد این است که چیزی ننویسم اما نمی دانم چرا می نویسم. واقعا هیچ دلیلی ندارم. در ذهنم مداوم در حال نوشتنم؛ از نوشتن پیام تبریک تولد تا فرارسیدن سال نو. جمله ها را مشخص کرده ام و ایموجی ها را در ذهنم گذاشته ام و بعد دکمه ی ارسال را زده ام. ذهنم جلوتر از زمان حرکت می کند. به بهار فکر می کنم؛ به شهریور که دفاع می کنم؛ به امتحان وکالت، به آزمون دکترا، به مراسم مریم، به بیست و شش سالگی، به لباسی که در
دکتر شاهین فرهنگ یک بحثی داشتند دربارهی تفاوت آدمها، که یا بصری هستند یا سمعی یا لمسی. بنا به تعاریفش من سمعی هستم. در برخورد با تصاویر و خاطرات، کلیات را در نظر میگیرم، جزئیات در وهلهی اول به چشمم نمیآیند، میخواهم زود و خلاصه بروم سر اصل مطلب و فقط به نکات کلیدی اشاره میکنم. برای کسی مثل من نوشتن سخت است.امّا نوشتن برایم خوب است. خوب است تا جزئیات را فراموش نکنم و برای نوشتن مجبور شوم بهتر نگاه کنم و در روند تعریف و تشریح داستان، صبو
چند دقیقه قبل از مرگ یا در اثر آسیب های مغزی و جسمی که منجر به مرگ نمی شود، بیماری های روانی و یا حتی استفاده از مواد مخدر های خاصی قسمتی از مغز به مدت 5 تا 15 دقیقه فعال می شود که از آن به عنوان ego death نام برده می شود.
همان تونل سفیدی که آدم هایی که تصادف کرده اند و یا در چند قدمی مرگ بوده اند از ان نام می برند.
ego death به زبان ساده یعنی قسمتی از هوشیاری خالص مغز که از بدن جدا می شود و ما تبدیل می شویم به آگاهی درون ذهن مان. زمانی که متوجه می شویم دنیای
گذشتهام افسردهام کرده است و درگیر آیندهی پیش نیامده شدهام درحالی که الانم در حال تلاش برای نجات من است من بیاعتنا صبحم را شب میکنم.
از گذشته بگویم، تلاشهای نکرده،استعدادهای هدر داده شده، نظام آموزشی و تربیتی غلط،دشمنی روزگار، الویتبندیهای اشتباه ،اشتباهات والدین خوبم ،شخصیتی که با توانش یکی نیست و از همه مهمتر اشتباهات مهلک خودم با تمام توان سعی در افزایش فشار و بیش از پیش افسردهتر و نابود کردن من دارند و در این راه از
بیشتر مردم وقتی با تور چین به این کشور سفر می کنند، فقط می خواهند دیوار بزرگ چین و شهر ممنوعه در پکن را ببینند یا در شانگهای قدم بزنند. اما در چین جاذبه های توریستی شگفت انگیزی وجود دارد. از شهرهای باستانی گرفته تا جنگل ها و معابد یا مزارع برنج که به نظر می رسد توسط هنرمندان نقاشی شده اند. برای آشنایی با جاذبه های گردشگری کمتر شناخته شده چین و گردش در اعماق تاریخ چین با ما همراه باشید.
بازدید از دیوارهای شهر شیان
صدها سال پیش، چینی ها دیوارها
روزی از روزها بود
فرشته ای از غروب احساسم در من طلوع کرد
به روشنایی خورشید، به پاکی باران، و به تقدس یک خیال کودکانه
با یک سبد واژه های شیرین
به نگاهی به وسعت آسمان
و یک بغل لاله های سرخ و زرد و ارغوانی
و ذهن خسته من
پر از تردید
در ازدحام پرغبار بی قراری ها
به غروب نزدیک می شد
شراره های گیسوانش بر روح یخ بسته ام می تابید
و لطافت دستانش خراش جانم را مرهم بود
دستانی به نرمی شاعرانه ها
که آرام، آرامه جانم شد
...
در سکوت به پرواز پرستوها خیره می شدیم
و
روزی از روزها بود
فرشته ای از غروب احساسم در من طلوع کرد
به روشنایی خورشید، به پاکی باران، و به تقدس یک خیال کودکانه
با یک سبد واژه های شیرین
به نگاهی به وسعت آسمان
و یک بغل لاله های سرخ و زرد و ارغوانی
و ذهن خسته من
پر از تردید
در ازدحام پرغبار بی قراری ها
به غروب نزدیک می شد
شراره های گیسوانش بر روح یخ بسته ام می تابید
و لطافت دستانش خراش جانم را مرهم بود
دستانی به نرمی شاعرانه ها
که آرام، آرامهی جانم شد
...
در سکوت به پرواز پرستوها خیره می شدی
دکتر فرهنگ یک بحثی داشتند دربارهی تفاوت آدمها، که یا بصری هستند یا سمعی یا لمسی. بنا به تعاریفش من سمعی هستم. در برخورد با تصاویر و خاطرات، کلیات را در نظر میگیرم، جزئیات در وهلهی اول به چشمم نمیآیند، میخواهم زود و خلاصه بروم سر اصل مطلب و فقط به نکات کلیدی اشاره میکنم. برای کسی مثل من نوشتن سخت است.امّا نوشتن برایم خوب است. خوب است تا جزئیات را فراموش نکنم و برای نوشتن مجبور شوم بهتر نگاه کنم و در روند تعریف و تشریح داستان، صبور هم ب
دکتر شاهین فرهنگ یک بحثی داشتند دربارهی تفاوت آدمها، که یا بصری هستند یا سمعی یا لمسی. بنا به تعاریفش من سمعی هستم. در برخورد با تصاویر و خاطرات، کلیات را در نظر میگیرم، جزئیات در وهلهی اول به چشمم نمیآیند، میخواهم زود و خلاصه بروم سر اصل مطلب و فقط به نکات کلیدی اشاره میکنم. برای کسی مثل من نوشتن سخت است.امّا نوشتن برایم خوب است. خوب است تا جزئیات را فراموش نکنم و برای نوشتن مجبور شوم بهتر نگاه کنم و در روند تعریف و تشریح داستان، صبو
کتاب پر پرواز : اگر به دنبال دلایل نماز خواندن هستید این کتاب را بخوانید.
کتاب پر پرواز : اصغر آیتی | حسن محمودی، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)
معرفی:
ما برای خیلی از کارها ارزش قائلیم درحالیکه ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه،کاش یکی بود به ما میگفت باارزش ترین و بی ارزش ترین کارها چیه. تا اینکه این چند روز کوتاه زندگی مون هدر نره…
خلاصه:
همه می گویند ما مسلمان هستیم، اما یک عده نماز می خوانند و یک عده ازکنارش می گذرند. آن عده دوم بی دلیل و با د
اصول آناتومی فیزیولوژی در پاسخ های بر انگیخته1- «dipole» محیط الکتریکی اطراف سلول است که با قطبیت سمعک اتیکن منفی در یک سو و قطبیت مثبت در سوی دیگر، ایجاد میشود. پتانسیل مثبت باعث انتشار فعالیت عصبی (انتقال عصبی) میگردد. 2- مفهوم Volume conduction در درک نروآناتومی و نروفیزیولوژی AER مهم است. پاسخهای برخاسته از اعماق مغز، از محیط پیچیدهای که از مواد گوناگونی تشکیل شده است میگذرند و توسط الکترودها دریافت میشوند. این مواد عبارتند از مایع، بافت
وقتی کودکتان کنترل سر خود را دارد و تقریبا در زمانی که یاد می گیرد، خودش با کمک شما بنشیند، یاد خواهد گرفت غلت بخورد. او بالاخره یاد خواهد گرفت، از پشت به شکمش بیافتد و بالعکس، و او این مهارت نوظهور را برای مقداری این طرف و آن طرف رفتن، استفاده می کند. انگیزه اولین غلت ها، اغلب یک اسباب بازی دور از دسترس یا شما هستید.
این مرحله چه زمانی اتفاق می افتد؟
کودک ۴ ماهه ممکن است بتواند از روی شکمش به پشت برگردد. گرچه ممکن است برای اینکه بتواند از پشت
کتاب «اسرار درون آتش» رمانی است خیرهکننده که رنج و شجاعت کودکان افریقایی را که قربانی جنگ و مینهایی هستند که چون هیولا از زمین سر بر میآورند به تصویر میکشد و الهامبخش صلح برای همه ما در برابر خشونت است.
کتاب «اسرار درون آتش» در یک شب تاریک با فرار صوفیا و خانوادهاش از دهکده، پس از کشته شدن پدرش توسط شورشیان آغاز میشود.آنها گرسنه و تشنه با عبور از جادههای پرهراس، از میان درختها و بوتههای خاردار میگذرند سرانجام به دهکده
*این نوشته را برای پیج نشانی نوشتم. دوست داشتم اینجا ثبت شود.
ده-دوازده ساله که بودم روز های جوانی خیلی دور به نظر می رسید. اما الان که می بینم، این بیست و خرده ای سال به سان چشم بهم زدنی گذشته است. برای ما، روز های پنجاه،شصت سالگی هنوز هم خیلی دور است اما تجربه دیگر ثابت کرده که رویداد ها از آنچه فکر می کنیم به ما نزدیک ترند :) جوانی برای من پر از فراز و نشیب است. پر از خواسته های بی جا و به جا، پر از شوق و ذوق، پر از تنش ها و بالا و پایین شدن ها. گاهی
نکات درس 5A :
جملات و عبارات کاربردی:
World Business center: مرکز تجارت جهانی
fast walker:(opposite:slow walker) کسی که تند تند راه میرود
Elevator arrives: آسانسور آمد
Internet page does not open: صفحه ی اینترنت باز نمی شود
On the Internet
I am the first person to finish at mealtimes: همیشه اولین نفر غذام رو تمام میکنم
How fast is .......? : سرعت فلان وسیله چقدر است؟
frustrated:annoyed, disappointed, thwarted: اذیت شدن
get irritable: grouchy, bad tempered: عصبانی شدن
line: queue: /kjuː/ : صف
get to work/ school (how)
sitting in traffic (waiting in traffic)
being online
using your phone/computer
I do not have more or
الف. سلام. دلم تنگ شده. دلیلِ دلتنگیم را هم داشتم شرح میدادم، امّا دیدم هرچه که مینویسم، آب در هاون کوبیدنست، چرا که دیگر همان خرده نوشتنی را هم که بلد بودم برای بیان تمیز افکارم، فراموش کردهام. حالم این روزها خوش نیست. خستهام و دلزده. راستش طاقت این دنیا را نیاوردم و دست به خودکشی زدم. حالا نه، چند هفتهی پیش. و از خود بیمارستان تا به حالا مدام فکر میکنم که چه میشد اگر میمردم؟ چه فرقی داشت؟ حالا چهقدر حالم بهترست
بر خلاف تصوّر عموم
هر جملهای که با "بر خلاف تصوّر عموم" شروع شود
حقیقت محض نیست.
گاهی هم تصوّر عموم از تصوّر خصوص صحیحتر است.
***
میگن: بترکه چشم حسود،
ولی تا اونجا که ما دیدیم چشم حسود بیشتر ترکونده.
***
نوشابۀ گازدار درمان استخوان است،
با این توضیح که درمان در ترکی به معنای آسیاب است.
***
از زبان رئیسی در جواب رقیبی که گفت "هم ادّعا دارید که یه کم حقوق خوندید":
بله ما با مدرک دکترا ادّعا داریم که یه کم حقوق خوندیم، مثل شما با مدرک لیسانس خودمان را
زهرای بابا سلام
امروز ده ماه است که دیگر در خانه نیستی. هر جا می رویم نبودت خودش را فریاد می زند. این روزها پارسال خیلی روزهای شادی بود. با چه ذوقی خانه را تمیز می کردیم و آماده می شدیم که شما را ببریم خانه پدر مادربزرگها. اما امسال نمی دانیم چه بکنیم. هوای هیچ جا را نداریم. نه می خواهیم اینجا بمانیم و نه مایلیم برویم جایی برویم. هر جا برویم هر لحظه سفر یاد تو خواهد بود و خانه هر کدام برویم جای خالی تو آزار دهنده. نمی دانم این بلا چه بود ولی قسمت ت
بیشتر مردم زندگی نمیکنند،
فقط باهم مسابقه دو گذاشتهاند !
میخواهند به هدفی در افقِ دوردست برسند
ولی در گرماگرمِ رفتن
آنقدر نفسشان بند میآید
و نفس نفس میزنند
که چشمشان زیباییها
و آرامش سرزمینی را
که از آن میگذرند نمیبینند
و بعد یک وقت چشمشان
به خودشان میافتد
و میبینند پیر و فرسوده هستند
و دیگر فرقی برایشان نمیکند
به هدفشان رسیدهاند یا نرسیده اند ...!
#جین_وبستر
بشتابید به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که وسعت آن [به قدر] آسمانها و زمین است و براى تقواپیشگان آماده شده است؛ همانان که در رفاه و تنگدستى انفاق مىکنند و خشم خود را فرو مىبرند و از مردم درمىگذرند و خدا نیکوکاران را دوست مىدارد.
(آلعمران : 133، 134)
ادامه مطلب
خیابان ها خاطرات فیلم ها را بر دوش می کشند و
زندگی و آدم ها او را به یاد سکانسی به یادماندنی در فیلمی می اندازد ،او یک سینما
رو است! یکی از آن عشاق سینما که در تاریکی سالن روی صندلی اش می نشیند و خودش را
و آدم ها را و تارو پود ماجراها را مرور می کند...و فیلم ها بعد از تماشایشان برای
او تمام نمی شوند در او جریان می یابند درلحظات زندگی و روزمرگی ها و هربار به تفسیر تازه ای از
خود دست می زنند. آدم ها هر کدام تلالویی دارند به مانند نوری که بر پرده سینما
بسم الله
یادم هست در دوره ی کارشناسی درسی داشتیم با عنوان «قرائت متون عرفانی». متنی که در کلاس تدریس می شد، چند صفحه ای بود از «اشارات و تنبیهات» ابن سینا. اما قرار شد برای میان ترم، «چهل حدیث» امام خمینی را بخوانیم. استاد عزیزمان (دکتر عباسی) دو راه برای گرفتن نمره ی میان ترم گذاشتند: یکی اینکه بیست حدیث اول را (با شرح حضرت امام) بخوانیم و امتحان بدهیم؛ دیگر اینکه به یکی از احادیث کتاب عمل کنیم و به استاد خبر بدهیم و 20 بگیریم! اولی خیلی آسان تر
کسی واقعاً می داند؟ اگر دوستم، هلیا، این جا بود حتماً چشم هایش را گرد می کرد و می گفت: «خب معلوم است. دو روز، چهل و هشت ساعت است» و بعد هم مبدا می کرد بوسیله حساب کردن که فلان عزت دقیقه و فلان قدر نفس است. ولی همه ی این ها قرارداد بین ما مردم هاست. هیچ کس نمی داند دو روز، حقیقاً، چه قدر است. دو روز گاهی بسیار تر از چهل و هشت ساعت است. مثلاً روزهایی که درس های سخت داریم ساعت ها کش می آیند و هرچه نگاه می کنیم انگار عقربه ها تحرک نمی خورند. گاهی اندوه دو
۱. نمی دانم آن همه وضوحی که خوابم داشت حیرت انگیزتر بود یا نهایت زیبایی و آرامش و صمیمیت چهره ی زلال «او» یا این که هر چه فکر می کردم بخشهایی از زندگی را، که در جای گمشده ای از خوابم اتفاق افتاده بود، به خاطر نمی آوردم یا پیوند عجیب این خواب به آن دعای نیمه شبانه ی دوستم که آن قدر ساده و صمیمی با همه وجودش به زبان آورده بود! هر چه بود، دلم می خواست می توانستم آن چهره زلال را با آن لبخند قشنگ و آن همه عشق و آرامش، در دنیای واقعی ببینم. دلم می خواست م
۱. نمی دانم آن همه وضوحی که خوابم داشت حیرت انگیزتر بود یا نهایت زیبایی و آرامش و صمیمیت چهره ی زلال «او» یا این که هر چه فکر می کردم بخشهایی از زندگی را، که در جای گمشده ای از خوابم اتفاق افتاده بود، به خاطر نمی آوردم یا پیوند عجیب این خواب به آن دعای نیمه شبانه ی دوستم که آن قدر ساده و صمیمی با همه وجودش به زبان آورده بود! هر چه بود، دلم می خواست می توانستم آن چهره زلال را با آن لبخند قشنگ و آن همه عشق و آرامش، در دنیای واقعی ببینم. دلم می خواست م
نگاه میکنم و ذهنم از هجوم سئوالها و جوابهای غیر ملموسشان خسته میشود، احساس کسالت میکنم. همیشه همینطور است ، وقتی برای فهمیدن موضوعی تلاش میکنم و دست آخر ناکام میمانم، وقتی که مغزم در پاسخ به سئوال ها ارور میدهد احساس کسالت میکنم!
دوباره نگاهش میکنم، باید ۶۰ را رد کرده باشد، پیر است و گرد بیماری بر چهرهاش نشسته است اما همچنان افکارش عجیب است، مثلا هنوز حاضر نیست برای راحتی خودش خلاف روش ۶۰ سالهاش عمل کند از ترس ا
راستشو بخوای فکر نمیکردم دیگه آدم هایی ببینم با این سطح از مسئولیت پذیری و تواضع حتی در جایی که می تونست جا خالی بده. توی حکمت 217 حضرت امیر دارن که در دگرگونی روزگار، گوهر شخصیت مردان شناخته می شود. خیلی حقه این حرف. توی روزگاری که آدم ها مسئولیت تصمیم های اساسی و یا حتی حرف های روزمره ی خودشون رو هم به عهده نمی گیرن خیلی مردونگیه کار یک افسر جزء رو فقط به خاطر این که رئیسشی به عهده بگیری. من بر دستان سردار حاجی زاده بوسه می زنم. همین دستانی که رف
درباره این سایت